♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


سَلامـــــــــــ♥ــــــــیـ دِگََـــــــــــ♥ـــــــــــــــــر...

دلم برا همتون تنگیده...هِی یادش بخیر چه دوستایه بامعرفتی داشتم اینجا...

بچه ها خداروشکر زندگیم خیــــلیـــــ شیرین شده...

درست ا 18 آبان سال قبل...با یه فرشته به اِسمه سمین آشنا شدمــــ♥

ا وقتی اومده تو زندگیم همه چی عوض شد...

برا رسیدن به هم خیلی جنگیدیم...آخرشم به نتیجه رسیدیم...

هنوز ازدواج نکردیم...ولی همسرمهـــــــــــ♥...ناموسمــــهـ♥...عسلمهــــــــــــ♥

سمیرا یادمه دعوا آخرمون گفتی برو آرزو میکنم خوشبختـ شیــــ :-o

نمیدونم شایدم ا رو بیچارگیت گفتیــ...

خاستم بت بگم که خوشبخت شدم...با سمینم که هستم خوشبختمـ♥

خواستم اینجا اینارو بنویسم که دیگه کاری با زندگی منو سمین نداشته باشیـــ...

لااقل یه کمی خجالت بکشیـــ...

بچه ها همتونو تو عروسیم دعوت میکنم که شاهده خوشبختیم باشینــــ♥

و اما عســــــــــــــــــــــــــــلم...هیشکی نمیتونه جدا مون کنه...جز خدا...

اونــــــم دلــــــــــــــــــــــــــــــــــــش نمیاد...

سمین عــــــــــــــــــــــــــــــــــاشقتمــــ♥













ســــلااااااااااااااااام...

بچه ها 18 ابان سالگرده دوستی منو سمینمه...اندازه همه ستاره های اسمون دوسش دارم...

سمینم چشام جز تو هیشکیو نمیبینه...تنها دلیله زندگیم....

راستی الان 2 ماه مارو مثلا جدا کردن...مامانش گوشیشو گرفته...

ولی هروز بیشتر عاشقش میشم...هیچوقت از انتظارش خسته نمیشم...

سمینم اگه تونستی بیای نت و داری وبمونو میخونی خواستم بگم که...

تو واسم خیلی خیلی ارزش داری...هرشب تا صبح تو فکره توام...واسه ایندمون...

تورو خوشبخت ترین دختر دنیا میکنم...تو لایق بهترینایی...

سمینم تا نفس میکشم تورو دوس دارم...

بوس عســــــلم....



♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥♥


ادامه نوشته

♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥♥



♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥♥



ادامه نوشته

♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥♥



ادامه نوشته

♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


♥♥♥♥♥♥♥♥سَمیــــــــــــــــــــــــــــــــنـ دوستَتـ دارَمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ♥♥♥♥♥♥♥♥



قسمت چهار و  پنجم داستانم ......

   

       

                                   


            

                                                     

                           

سلاااام

دلم واستون تنگ شده بود به خاطر نظر هاتون ممنون به خدا خیلی به دردم خورده

دست همتون درد نکنه که .......

                             

                                                        قسمت چهارم و پنجم داستانم در ادامه مطلب...


ادامه نوشته

→←داستان واقعی...عشق یعنی ...→←

 

لنا

هيچکس جوابي نداد همه ي کلاس يکباره ساکت شد همه به هم ديگه نگاه مي کردند ناگهان لنا يکي از

بچه هاي کلاس آروم سرشو انداخت پايين در حالي که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز

بود با کسي حرف نزده  بود بغل دستيش نيوشا موضوع رو ازش پرسيد .بغض لنا ترکيد و شروع

کرد به گريه کردن معلم اونو ديد و...


گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چيه؟

لنا با چشماي قرمز پف کرده و با صداي گرفته گفت:عشق؟

دوباره يه نيشخند زدو گفت:عشق... ببينم خانوم معلم شما تابحال کسي رو ديدي که بهت بگه عشق چيه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولي الان دارم از تو مي پرسم

لنا گفت:بچه ها بذاريد يه داستاني رو از عشق براتون تعريف کنم تا عشق رو درک کنيد نه معني شفاهي

شو حفظ کنيد


و ادامه داد:من شخصي رو دوست داشتم و دارم از وقتي که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتي

که نفهميدم از من متنفره بجز اون شخص ديگه اي رو توي دلم راه ندم براي يه دختر بچه خيلي

سخته که به

يه چنين عهدي عمل کنه. گريه هاي شبانه  و دور از چشم بقيه به طوريکه بالشم خيس مي شد اما

دوسش

داشتم بيشتر از هر چيز و هر کسي حاضر بودم هر کاري براش بکنم هر کاري...

من تا مدتي پيش نمي دونستم که اونم منو دوست داره ولي يه مدت پيش فهميدم اون حتي قبل ازينکه من

عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزاي عشنگي بود  sms بازي هاي شبانه صحبت هاي يواشکي ما باهم

خيلي خوب بوديم عاشق هم ديگه بوديم از ته قلب همديگرو دوست داشتيم و هر کاري براي هم مي کرديم

من چند بار دستشو گرفتم يعني اون دست منو گرفت خيلي گرم بودن عشق يعني توي سردترين هوا با

گرمي وجود يکي گرم بشي عشق يعني حاضر باشي همه چيزتو به خاطرش از دست بدي عشق يعني از هر

چيزو هز کسي به خاطرش بگذري اون زمان خانواده هاي ما زياد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که

ديگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازين موضوع خيلي ناراحت شد فکر نمي کرد توي اين مدت

بين ما يه چنين احساسي پديد بياد ولي اومده بود پدرم مي خواست عشق منو بزنه ولي من طاقت نداشتم

نمي تونستم ببينم پدرم عشق منو مي زنه رفتم جلوي دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش

مي کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمي تونم بذارم که بجاي من تورو بزنه من با

يه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق

يعني حاضر باشي هر سختي رو بخاطر راححتيش تحمل کني.بعد از اين موضوع غشق من رفت ما بهم قول

داده بوديم که کسي رو توي زندگيمون راه نديم اون رفت و ازون به بعد هيچکس ازش خبري نداشت اون فقط

يه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لناي عزيز هميشه دوست داشتم و دارم من تا آخرين ثانيه ي

عمر به عهدم وفا مي کنم منتظرت مي مونم شايد ما توي اين دنيا بهم نرسيم ولي بدون عاشقا تو اون دنيا

بهم مي رسن پس من زودتر مي رمو اونجا منتظرت مي مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش


دوستدار تو (ب.ش
)لنا که صورتش از اشک خيس بود نگاهي به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان مي کنم جوابم واضح بود
معلم هم که به شدت گريه مي کرد گفت:آره دخترم مي توني بشيني

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گريه مي کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت:

پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا براي مراسم ختم يکي از بستگان


لنا بلند شد و گفت: چه کسي ؟

ناظم جواب داد: نمي دونم يه پسر جوان

دستهاي لنا شروع کرد به لرزيدن پاهاش ديگه توان ايستادن نداشت ناگهان روي زمين افتادو ديگه هم بلند نشد

آره لناي قصه ي ما رفته بود رفته بود پيش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توي اون دنيا بهم رسيدن...لنا هميشه اين شعرو تکرار مي کرد

خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسي باش که خواهان تو باشد
خواهي که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسي باش که پايان تو باشد

 

از عزیزان گفته بودن عکس خودتونو اپ کنید,اینم عکس خودمون منو مهران...




 


                                                      داستان های عشقی زیبا در ادامه مطلب....

ادامه نوشته

→←قسمت اول تا سوم داستانم→←

    

               

   





                                            قسمت اول تا سوم داستانم در ادامه مطلب...


                 

 

ادامه نوشته